193
من آبروی عشقم
لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق طلب میکند
من آبروی حرمت عشقم
هشدار
تا به خاک نریزی
من آبروی عشقم
لیلی
پر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصلههای نگاه را
در کوچههای فرصت و میعاد!
بگشای بند موی، بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله، اما
نه با عتاب!
گفتی:
گل در میان دستت میپژمرد
گفتم که:
خواب
در چشمهای مان به شهادت رسیده است
گفتی که:
خوب ترینی
آری، خوبم
شعرترم
تاج سه ترک عرفانم
درویشم
خاکم
آیینهدار رابطهام بنشین
بنشین کنار حادثه بنشین
یاد مرا به حافظه بسپار
اما…، نام مرا
بر لب مبند که مسموم میشوی
من داغ دیدهام
لیلی
از جای پای تو
بر آستانهی درگاه
بوی فرار میآید
آتش مزن به سینهی بستر
با عطر پیکر برهنهی سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم
لیلی
کلید صبح
در پلکهای توست
دست مرا بگیر
از چارراه خواب گذر کن
بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!
دست مرا بگیر
تا بسرایم
در دستهای من بال کبوتریست
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار تا به خاک نریزی
من پاسدار حرمت دردم
چشمت خراج میطلبد
آنک خراج
لیلی
وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته وای … که بیداد میکنی
وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
در باغهای سبز تنت شب را
آزاد میکنی
لیلی
بی مرز باش
دیوار را ویران کن
خط را به حال خویش رها کن
بی خط و خال باش
با من بیا همیشه ترین باش
بارید شب
بارش سیل اشکها شکست
خط سیاه دایرهی شب را
خط پاک شد
گل در میان دستم پر پر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد!
لیلی
بی مرز عشقبازی کن
بی خط و خال باش
با من بیا که خوب ترینم
با من که آبروی عشقم
با من که
شعرم
شعرم
شعرم
وای…. در من وضو بگیر
سجادهام، بایست کنارم
رو کن به من که قبلهی عشاقم
آنگه نماز را
با بوسهای بلند
قامت ببند
لیلی
با من بودن خوب است
من میسرایمت