184
رسالت بیگانهگی ما
و شبهنگام
چون جرم سایهها
در هرم تیرگی
تبخیر میشدیم
در پرسههای شبانگاهی
بر جادههای پرت مهآلود
چون برگهای مردهی پاییز
دنبال یکدیگر
زنجیر میشدیم
در زیر پای رهگذر مست لحظهها
تسلیم میشدیم، لگدکوب میشدیم
نابود میشدیم
با اشکهایمان
تهمت به جاودانهگی درد میزدیم
با دردهایمان
بهتان به عشق
بیگانهگی رسالت ما بود.