شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در بسته ام
نیما یوشیج
نیما یوشیج( مجموعه اشعار )
171

در بسته ام

در بسته ام شب است
تاریک هم چو گور
با آن که دور ازو نه چنانم
او از من است دور.
خاموش می گذارم من با شبی چنین
هر لحظه ای چراغ
می کاهم اش ز روغن
تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.
روشن به دست آیدم آن لحظه کاندران
چون بوی در دماغ گل او جای برده است.
تن می فشارم از در و دیوار
و تنگنای خانه من از من فشرده است.
نجوای محرمانه می آغازد
تاریک خانه من با من.
دارد به گوش حرف مرا، او
دارم به گوش حرف ورا، من.
زین حرف کاو چه وقت می آید
و هر جدار خاموش.
در سایه گسسته جداری
دارد به ما نگران گوش.
و شب، عبوس و سرد،
بر ما به کار می نگرد.
یک دلفریب، با قدم اش لنگ،
پنهان به راه می گذرد.
و سنگ ها به کاسم بسته تن کبود
سر بر سریر خار نشانده،
چشمی شده اند، می نگرندش
لیک ایستاده در ره مانده.
آنگاه مانده با شب، آری
و من به هر نشانی باریک،
چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه.
خو بسته ام به خانه تاریک.
خاموش می گذارم
هر لحظه ای چراغ.
می کاهم اش ز روغن
تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.