158
شمارهٔ ۲ - قصیدهٔ ساقی نامه
ساقی بیار باده که شد مام روزگار
آبستنی بسلطنت آل آبدار
قحط الرجال بین که جوانان بی پدر
نازد بچرخ پیر سر از اوج اعتبار
آنرا که در شمار نیارد کسش بقدر
منصب ز سال عمر فزون رفته از شمار
مات پیاده ام که ز فرزین ربوده است
از سیراین سیه رخ غدّار کج قمار
استر چو شد بدل بفرس نی شگفت اگر
سالی دگر بفیل شهنشه شود سوار
شه گنج زر به پشت خر بارکش نهاد
جمشید اگر بگاو مکلا نمود بار
گنج الحمار نیز رشتۀ یادگار ماند
چونانکه گنج گاو ز جمشد کامکار
می ننگری که سکۀ دولت چو گنج گاو
با نام این امین شده نامی بهر دیار
هرگز شنیدۀ که شود جزو دخل گنج
سرگین سر طویلۀ شاهان نامدار
آری کلید گنج و گهر چون بخر رسید
سرگین شود ذخیرۀ صندوق گنجبار
عیبش مکن برات یخ ار میدهد بخلق
این خر چه کز پدر نبود جز بخش ببار
خالی مباد جاش که خوش در آبدار
بر جای خود نهاد پس از خود بیادگار
نازم بر آن کسی ترو پشمین که گاه وضع
در یک محکم امین مکرر نهاده بار
این شد امین سلطان و آن شد امین ملک
این مالک یمین شد و آن مالک یسار
الحق سزد که عرش معلای سلطنت
نالد چو نوعروس بخود زین دو گوشوار
ای باد اگر خطه ری بگذری ز من
آهست گو بگوش شهنشاه تاجدار
شاها روا مدار که مردان شیر گیر
آرند سر فرود بطفلان شیر خوار
درگیر و دار معرکه شمشیر آبدار
آید بکار ملک نه کفگیر آبدار
درّی بدست کن که بکانی برد نسب
نی مهرۀ که برخر آبی برد تبار
یخ گر چه آبدار بود جای در ناب
نه نشاندش کسی بسر انگشت اعتبار
شه گر چه آفتاب جهانست فی المثل
کافاق را بتربیت او بود مدار
لیک ار هزار سال بتابد بکان قبر
بر مومیا نگردد و تبدیل کان قار
آرم ز شیخ پارس گواهی بدیمنثل
با حذف حرف قافیه از روی اضطرار
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خار
بیهوده این سخن ز حکیمان نکته سنج
ضرب المثل نبوده در الواح روزگار
از بیضۀ پیاز نیاید شمیم سیب
از شاخۀ خلاف نروید گل انار
خر گر چه ابکش بود و کم خوراک لیک
در روزگار زار نیاید بهیچ کار
دادی کلید ملک بدزدان خانگی
تو مست خواب غفلت و دزدان در انتظار
ایندزدد از طویله و آن دزدد از لبس
ایندزدد از خزینه و آن دزدد از عیار
ای پور بی پدر که بخیرات رفتگان
ریدی به تخت سلطنت شاه تاجدار
وقتست کز متاع تو کامیانی فرنگ
از آسیا بملک اروپا کشد قطار
شه کدخدات کرد و لیکن تو از خری
برگنبد عروس و زارت شدی سوار
سیخی زدی بکون وزارت که تا ابد
خون میرود چو دجله اش از دیده برکنار
خوش بر حریف سفله سپردی عروس ملک
تمثال جاکشی بتو زیبد ز شهریار
یا رب به پشم ریش سفید امین ضرب
آن کهنه اصفهانی و دجال خرسوار
یا رب بپاس ذلت زوبین آتشین
یا رب بحق عزت خرجین آبدار
تا جام آفتابه و یخدان و تنگ و لنگ
قاشیق قآوبلامۀ عصرانه و نهار
کشکول و کیسۀ نمک و چتر ترک بند
بر مال آبداری شاهان کنند بار
از لطف عام خویش از این انتخاب خوش
شه راز چشم زخ سلاطین نگاهدار