139
شمارهٔ ۳۷
صنما زخم دل از چاره اغیار گذشت
زلف بگشا که دگر کار دل از کار گذشت
ایصبا با مه ما گوی که بیمار غمت
بی تو بیزار شد از زندگی زار گذشت
در دلم بود که اظهار کنم حالت عشق
دید در آئینه و کارز اظهار گذشت
باغبانا دگرم جانب گلزار مخوان
آن تنعم که تو دیدی همه با یار گذشت
بخدنگم زد و بگذشت چه فریاد کشم
بر من اینجور و تغافل نه همین بار گذشت
دوش روزم بگذشت در نظر آن زلف سیاه
چه دهم شرح که بر من چه شب تار گذشت
ماجرا بین تو که دزدید دل آنخال سیاه
روز روشن زمن و کار بانکار گذشت