98
شمارهٔ ۱۴۱
شبی پرسیدم از خلوت نشینی
حریفی نکته سنج و خرده بینی
ز استغنای عشق و کبر مستی
بکونین بر فشانده آستینی
که احمد گر بود سرّ احد چیست
ز میمش در میان فرق مبینی
قدح لبریز کرد از بادۀ ناب
ز خویشم برد با یک ساتکینی
در آنمستی بگوشم هاتف غیب
ز خواجه خواند شعر دل نشینی
که ای صوفی شراب انگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی