101
شمارهٔ ۱۱۲
دل کسست از من و با چشم تو پیوست بهم
دشمن و دوست بخونم شد و همدست بهم
رشتۀ مهر چنان می گسل از هم که چو خط
ز در صلح در آید بتوان بست بهم
بکدامین طرف ایموج روانی که دگر
زورقی نیست درین بحر که نشکست بهم
تیر مژگان تو تا در دل خونبار نشست
شستم از دیده بیک چشم زدن دست بهم
چشم صید افکن آن ترک کمانکش نازم
که کند تعبیه صد تبر بیک شست بهم
گر زره پوش شود عارضت از خط چه عجب
که کشیده است برو تیغ دو بد مست بهم