124
شمارهٔ ۱۰۰
من آن نیم که دل آزرده از جفای تو باشم
گرم ز پیش نظر رانی از قفای تو باشم
تو کز برای منی اعتبارم از تو همین بس
من ارنه درخور آنم که از برای تو باشم
علی الصباح بهر سو که رهگذر تو باشد
بسر روم که ز پا خستگان پای تو باشم
اگر تو چونسگ بیگانه ام زیش برانی
شوم رفیق سگ کوی آشنای تو باشم
هزار باز اگر عهد بستی اربشکستی
بیا که با همه بدعهدیت فدای تو باشم
اگر جفا وا گر مهر با همین ز تو شادم
که مطمح نظر چشم دلربای تو باشم
ضرورتست گدارا خیال سلطنت از چه
مرا خیال نباشد شها گدای تو باشم
چو نیست پا که بیایم رهگذر تو نالم
که سوی صید دل خسته رهنمای تو باشم
بهشت اگر همه از من بود بدین رخ زیبا
کنم مصالحه نیرّ من ار بجای تو باشم