175
شمارهٔ ۱
زد ننگ عشق کوس ملامت بنام ما
ای پیک غم ببر بسلامت سلام ما
ساقی غم و جهان خم و دل جام و باده خون
جم را خبر دهید زبزم مدام ما
چون دور چشم یار بکام است باک نیست
گو دور روزگار نباشد بکام ما
رنگ ریا نبرد زسجاده آب نیل
کو آتشی که پخته کند زهد خام ما
دل را نظر بر وزن چشم است روز و شب
تا بو که سایه زتو افتد ببام ما
ساقی چو دور باده گساری بما رسد
خون کن بجای باده گلگون بجام ما
منت خدایرا که به تلقین پیر عشق
شد خانقاه گوشه ابرو مقام ما
صبحی اگر ببوی وصالت بشام رفت
مشگل دگر بصبح رود بیتو شام ما
عمریست سر بپای جوانان نهاده ایم
ای پیر عشق نیک بدار احترام ما
پر شد زخیل ناله و آهم فضای چرخ
نیر کشید سر بفلک احتشام ما