137
بخش ۲۳ - ذکر رفتن امام تشنه لب بجانب فرات
شد چوشاه تشنه نومید از حیات
تافت رو از حریکه سوی فرات
بیدرنگ از تشنه کامی مرکبش
خواست تا آبی رساند بر لبش
گفت باری بس گران داری بدوش
ای یراق عرش پیما آبنوش
خوش بخور خوش گر چه هر دو تشنه ایم
خستۀ زخم و خدنک و دشنه ایم
آنسمند تیز هوش از روی شاه
شرمساری برد مانا زینگناه
سرکشید از آب یعنی کایهمام
بیتو بر من آب خوش بادا حرام
شاه را رقت بدان مرکب گرفت
جرعۀ آبی به پیش لب گرفت
کافری تیری رها کرد از کمان
وه چگویم خاک بادا بر دهان
تا رسیده بر لب نوشینش آب
شد پر از بیچاده درج لعل ناب
با لب خشک و دهان پر ز خون
امد آنشه گوهر از دریا برون
شد چو شیر شرزه سوی رزمگاه
حیدرانه برد حمله بر سپاه
از نهیب نعره های صف شکر
شد فلک بر صیحۀ ابن المفر
گرم پیکار آنخدیو عشق کیش
که گرفتندش صحیفه عهد پیش
آمد از هاتف بگوش او ندا
از حجاب بارگاه کبریا
کایحسین ای نوح طوفان بلا
این همان عهد است و اینجا کربلا
تو بدین رو که کی جنگ آوری
پس که خواهد شد بلا را مشتری
تیغ اگر اینست و بازو اینکه هست
در ره ما پس که خواهد داد دست
تو بدین نیرو که تازی بر سپاه
جان که خواهد داد جانانرا براه
هین فرود آ ایشه پیمان درست
که بساط کبریائی زان تست
مصطفی و مرتضی و فاطمه
چشم بر راهند با حوران همه
ایحریم وصل ما ماوای تو
اندرا خالی است اینجا جای تو
مغز را برگیر و ترک پوست کن
اندرا سیر جمال دوست کن
اندر آوجه الله باقی توئی
مقصد اقصی ز خلافی توئی
چون پیام دوست از هاتف شنید
دست از پیکار دشمن بر کشید
گفت هاشا من نیم در عهدست
این کشاکشها همه از بهر تست
آشنای تو ز خود بیگانه است
خود توئی تو گر کسی در خانه است
عشق را با من حدیث اختیار
مسئله دور است اما دور یار
عشق را نه قید نام است و نه ننگ
جمله بهر تست چه صلح و چه جنگ
صورت آئینه عکسی بیش نیست
جنبش و آرام او از خویش نیست
این کشاکش نیستم از نقض عهد
قاتل خود را همی جویم بجهد
ورنه من بر مرک از آن تشنه ترم
هین ببار ای تیرباران بر سرم