شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۲۹ - حکایت بط
نصرالله منشی
نصرالله منشی( باب الاسد و الثور )
127

بخش ۲۹ - حکایت بط

گویند که بطی در آب روشنایی ستاره دید، پنداشت که ماهی است، قصدی می کرد تابگیرد و هیچ نمی یافت. چون بارها بیازمود و حاصلی ندید فروگذاشت. دیگر روز هرگاه که ماهی بدیدی گمان بردی که همان روشنایی است قصدی نپیوستی. و ثمرت این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماند.