108
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹
آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند
تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند
جز که در خورد خرد صحبت ندارند از بنه
بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند
طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را به طبع
تا به طاعت چرخ وانجم شان همی حیوان کنند
چرخ را انجم به سان دست های چابک اند
کز لطافت خاک بی جان را همی با جان کنند
دست های آسمان اند این که با این بندگان
آن خداوندان همی احسان ها الوان کنند
چشمهای عالمند اینها که چون در خاک خشک
بنگرند او را همی پر در و پر مرجان کنند
این شگفتی بین که در نیسان ز بس نقش و نگار
خاک بستان را همی پر زینت نیسان کنند
این نشانی هاست مردم را که ایشان می دهند
سوی گوهرها که می در خاک و که پنهان کنند
گر ندیدی عرش را و حاملان عرش را
تا به گردش بر چه سان همواره می جولان کنند
عرش توست این خاک و، افلاک و کواکب گرد او
روز و شب جولان همی همواره هم زین سان کنند
پادشاهی یافته ستی بر نبات و بر ستور
هر چه گوئی «آن کنید» آن از بن دندان کنند
بنگر آن را در رکوع و بنگر این را در سجود
پس همین کن تو ز طاعت ها که می ایشان کنند
این اشارت های خلقی را تامل کن به حق
این اشارت ها همی زی طاعت یزدان کنند
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبر دستانت فردا با تو نیز احسان کنند
بندهٔ بد را خداوندان به تشنه گرسنه
بر عذاب آتش معده همی بریان کنند
پس تو بد بنده چرا ایمن نشسته ستی؟ ازانک
همچنین فردا بر آتش مر تو را قربان کنند
از نبید جهل چون مستان بیهوشند خلق
تو که هشیاری مکن کاری که آن مستان کنند
گوشت ارگنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند؟
با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی
زانکه این جهال خود بی ابر می باران کنند
در مدینهٔ علم ایزد جغد کان را جای نیست
جغد کان از شارسان ها قصد زی ویران کنند
بر سر منبر سخن گویند، مر اوباش را
از بهشت و خوردنی حیران همی زین سان کنند
شو سخن گستر زحیدر گر نیندیشی ازان
همچو بر من کوه یمگان بر تو بر زندان کنند
بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد
چون حدیث جو کنی بی شک خران افغان کنند
ور نگوئی جای خورد و کردنی باشد بهشت
بر تو از خشم و سفاهت چشم چون پیکان کنند
مر تو را در حصن آل مصطفی باید شدن
تا ز علم جد خود بر سرت در افشان کنند
حجتان دست رحمان آن امام روزگار
دست اگر خواهند در تاویل بر کیوان کنند
دینت را با علم جسمانی به میزان برکشند
بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند
دین حق را مردمی دان جانش علم و تن عمل
عاقلان مر بام حکمت را همین بنیان کنند
تا ندانی، کار کردن باطل است از بهر آنک
کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند
جمله حیرانند امت بر ره ایشان مرو
ورنه همچون خویشتن در دین تو را حیران کنند
مست بسیارند، خامش باش، هل تا می روند
مر یکی هشیار را صد مست کی فرمان کنند؟