شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴
ناصرخسرو
ناصرخسرو( قصاید )
99

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴

دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم
تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل
عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم
گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان
گاهی ز حرص مال پس کیمیا شدم
نه باک داشتم که همی عمر شد به باد
نه شرم داشتم که ضمیری خطا شدم
وقت خزان به بار رزان شد دلم خراب
وقت بهار شاد به آب و گیا شدم
وین آسیا دوان و درو من نشسته پست
ایدون سپید سار در این آسیا شدم
پنداشتم که دهر چراگاه من شده است
تا خود ستوروار مر او را چرا شدم
گر جور کرد، باز دگر باره سوی او
میخواره وار از پس هیهایها شدم
یک چندگاه داشت مرا زیر بند خویش
گه خوب حال و باز گهی بی نوا شدم
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
یک چند با ثنا به در پادشا شدم
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر
چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم
از بهر یک امید کزو می روا شدم
جز درد و رنج چیز نیامد به حاصلم
زان کس که سوی او به امید شفا شدم
وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم
زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم
گفتم که راه دین بنمایند مر مرا
زیرا که ز اهل دنیا دل پرجفا شدم
گفتند «شاد باش که رستی زجور دهر
تا شاد گشت جانم و اندر دعا شدم
گفتم چو نامشان علما بود و حال خوب
کز دست جهل و فقر چو ایشان رها شدم
تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف
از عمر چند سال میان شان فنا شدم
گفتم، چو رشوه بود و ریا مال و زهدشان،
«ای کردگار باز به چه مبتلا شدم؟»
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
مکر است بی شمار و دها مر زمانه را
من زو چنین رمیده به مکر و دها شدم
چون غدر کرد حیله نماندم جز انک ازو
فریادخواه سوی نبی مصطفی شدم
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو
چون در حریم قصر امام اللوا شدم
دانی که چون شدم چو ز دیوان گریختم ؟
ناگاه با فریشتگان آشنا شدم
بر جان من چو نور امام الزمان بتافت
لیل السرار بودم شمس الضحی شدم
«نام بزرگ» امام زمان است، از این قبل
من از زمین چو زهره بدو بر سما شدم
دنیا به قهر حاجت من می روا کند
از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم
فرعون روزگار زمن کینه جوی گشت
چون من به علم در کف موسی عصا شدم
اعدای اولیای خدایم عدو شدند
چون اولیاء او را من ز اولیا شدم
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی ی شما شدم
گر گفتم از رسول علی خلق را وصی است
سوی شما سزای مساوی چرا شدم؟
ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفاست
چون زی شما سزای جفا و هجا شدم؟
عیبم همی کنند بدانچه م بدوست فخر
فخرم بدانکه شیعت اهل عبا شدم
از بهر دین زخانه براندند مر مرا
تا با رسول حق به هجرت سوا شدم
معروف و ناپدید سها بود بر فلک
من بر زمین کنون به مثال سها شدم
شکر آن خدای را که به یمگان زفضل او
برجان و مال شیعت فرمان روا شدم
تا میر مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزدیک مؤمنان ز در مرحبا شدم
نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام
زان پس، نه هیچ نیز کسی را دو تا شدم
احرار روزگار رضاجوی من شدند
چون من گزیدهٔ علی مرتضی شدم
احمد لوای خویش علی را سپرده بود
من زیر این بزرگ و مبارک لوا شدم