شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
خون و ناخون
نادر نادرپور
نادر نادرپور( زمین و زمان )
164

خون و ناخون

من ، خون روزهای جوانمرگ خویش را
آسان تر از شراب کهنسال خانگی
در کاسه ی بلور افق نوش می کنم
وز مستی شگرف و سیاهش به ناگهان
خود را و خواب را
در خلوت شبانه ، فراموش می کنم
اما اگر هنوز
شیر غلیظ در بدن طفل خردسال
ز مهر مادرانه بدل می شود به خون
در جسم سالخورده ی من ، خون روزها
در سیر باژگونه ، بدل می شود به شیر
وان شیر نقره گون
فکر مرا سپید تر از موی می کند
وز پنجه های دست
یا ، پنجه های پایم سر می کشد برون
این خون و شیر ، روز من و ناخن مرا
در ظلمت ضمیرم ترکیب کرده اند
حس می کنم که خون شفق فام روزها
همرنگ شیر گشته و از پنجه ها ی من
لختی برون دویده و بر جای مانده است
گویی که از هراس فرو ریختن به خاک
یخ بسته در هوای زمستانی درون
وقتی که شب نگاه مرا تیره می کند
من خیره بر برهنگی سرخ آسمان
از خون روز و ناخن خود یاد می کنم
وز خشم تند قیچی در لحظه ی جنون