شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
الماس و دندان
نادر نادرپور
نادر نادرپور( زمین و زمان )
127

الماس و دندان

شب در پس لبان درشت و سیاه خویش
دندان فشرده بود بر الماس اختران
الماس هر ستاره به یک ضربه می شکست
وز هر کدام ، بانگ شکستن بلند بود
در شب ، هزار زنجره فریاد می کشید