188
گل ماه
این ترک نیست به رخساره ی ما
اینه گفت
چین پیری است
تو گفتی
که به سیمای شماست
بغض او پر شد و در چشم زلالش ترکید
از غم توست شیاری که به پیشانی ماست
روز گرداندی و ، اندوه تو بر گونه چکید
چشم گریان تو بر چهره ی دیوار افتاد
پاره سنگی چو دل از سینه ی او بیرون جست
پیش پای تو فرود آمد و از کار افتاد
آه دیوار
تو گفتی
چه شد آن سایه ی من
که شبی ماه به رخسار تو رقصانیدش ؟
نیست افسوس
سر از شرم به پایین انداخت
خنده ی بی سبب ماه نخنداندیش
روز گرداندی و تصویر تو در آب نشست
بر که جان ! کیست ؟،
تو پرسیدی و او هیچ نگفت
می شناسی تو مرا ؟
باز تو پرسیدی و ماه
رفت و ابر آمد و تصویر تو را پاک نهفت
اشک گرم تو فرود آمد و بر گونه چکید
اشک گرمی که درو شادی و غم پنهان بود
آب و آینه و دیوار تو را می جستند
دل من نیز به سودای تو سرگردان بود
همه را دیدی و نام منت از خاطر رفت
همه را خواندی و تصویر من از دل راندی
پاریا بودم و چون سوختم از آتش قهر
مشت خاکسترم از خشم بر آب افشاندی ؟
چون گل ماه که پرپر کندش پنجه ی موج
غنچه ی یاد تو پرپر شد و بر خاک نشست
دل من ، آینه ای بود و پاز نقش تو بود
دیگر آن آینه کز نقش تو پر بود ، شکست