شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
کوچه میعاد
نادر نادرپور
نادر نادرپور( سرمۀ خورشید )
205

کوچه میعاد

آسمان بی ماه بود آن شب
بغض باران در گلویش بود
ناودان با خویش نجوا داشت
کوچه گرم از گفتگویش بود
باد در شهر تهی می ریخت
بوی شب های بیابان را
تک چراغی خال می کوبید
گونه ی خیس خیابان را
من تهی بودم ، تهی از خویش
من پر از اندوه او بودم
با خیال دور و نزدیکش
همچنان در گفتگو بودم
دیدم از حسرت فرولغزید
اشک بر سیمای غمناکش
روزهای رفته را دیدم
در فضای چشم نمناکش
کوچه ی میعاد ما ، هر شب
چون رگی از خون ما پر بود
خنده ها طعمی گوارا داشت
بوسه ها گرم و نفس بر بود
بوی باران خورده ی دیوار
پلک سنگین مرا می بست
عطر زلفش در هوا می گشت
تا به بوی خاک می پیوست
ناگه از رفتن فرو می ماند
تن چو پیچک بر تنم می دوخت
تا از آن مستی به هوش آیم
بوسه لب های مرا می سوخت
راستی ای مونس دیرین
یاد از آن شب ها که می دانی
کوچه های پیج پیج شهر
روزهای سرد بارانی
آسمان ، امشب ندارد ماه
بغض باران در گلوی اوست
ناودان با خویش در نجواست
کوچه گرم از گفتگوی اوست