شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
چاره
نادر نادرپور
نادر نادرپور( شعر انگور )
161

چاره

او بود ، او که زندگیم را تباه کرد
او بود کانچه بود به باد فنا سپرد
او بود کانچه در دل من خانه کرده بود
از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد
او بود ، او که زندگیم را به خون کشید
وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد
چون آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی
خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد
گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم
اما خدا نخواست ، دریغا ! خدا نخواست
وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست
بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست
دیدم که سرنوشت سیاهم جز این نبود
آری ، جز این نبود که پابند او شوم
چونناله ای که بفشردش پنجه ی سکوت
از لب برون نیامده در دل فروشوم
کنون من و خیال من و انتظار من
وین شام تیره دل که در او یک ستاره نیست
گر بایدم گریختن از چنگ این خیال
جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست