شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در باغ سبز
نادر نادرپور
نادر نادرپور( شام بازپسین )
134

در باغ سبز

شب از گریه ی ابر ، مست است و ماه
فروبرده سر در گریبان خویش
به کردار شب ، باغ چشمان او
ندارد چراغی در ایوان خویش
در باغ سبزی است مژگان او
کزان جز به سرگشتگی راه نیست
درین باغ ، شب بی چراغ است و ، کس
از اعماق تاریکش آگاه نیست
به خود گویم : ای مرد شوریده بخت
نظر چند دوزی بر آفاق باغ ؟
نمی یابی آن را که دلخواه توست
چه می جویی از این شب بی چراغ ؟
بهل تا بگرید دل تنگ ابر
بر این باغ غمناک بی روشنی
که تقدیر او نیست جز آنچه هست
در بسته و نرده ی آهنی