شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
خطی در انتهای افق
نادر نادرپور
نادر نادرپور( شام بازپسین )
149

خطی در انتهای افق

ای چهره ی تو کودکی من
ایا به یاد داری ؟
در قاب کهنه ای که به دیوار خانه بود
نیزار ساحلی
با آن پرنده هایش چون نقطه ، روی نی
خطی در انتهای افق بود
من در شب بلند خیالم
با زورقی که در دل آن قاب
از سینه ی بر آمده ی آب می گذشت
پاروزنان به ساحل ، نزدیک می شدم
آنگه ، تو می رسیدی در هاله ی طلوع
آغوش می گشودی ، آسانتر از درخت
من در تو می غنودم ، چون موج بر زمین
کنون که می نشینی ، در قاب چشم تو
نیزار کودکی
با آن ستاره هایش چون نقطه های شب
خطی در انتهای زمان است
وین زورق نشسته به گل ، دیگر
چیزی به جز درنگ نمی داند
دست کسش بر آب نمی راند
وقتی که می روی
در قاب کوچکی که به دیوار خانه است
عکس تو ، خنده بر لب می ماند
وین کودکی که دیگر ، کودک نیست
اندوهگین به یاد تو می خواند
ای چهره ی تو کودکی من
گهواره ی عزیز تنت را
با لای لای ساعت بیدار سینه ات
در خلوت تمامی شب ها به من سپار
آه ای ز روزهای سفر کرده یادگار