173
فتنه ای در شام
شبی که زلزله تاریخ را مسخر کرد
ستون معرفت قوم بر زمین غلتید
و طاق رفعت اندیشه اش فرود آمد
و گاو ، بال در آورد و بر کتیبه نشست
و نقش آدمیان پایمال حیوان شد
و خط میخی بر جای نعل حیوان رست
شبی که زلزله از کوچه های عقل گذشت
چراغ سرخ خطر راه را بر اونگرفت
و او به وسعت ویرانی آنچنان افزود
که کس شنانی از آبادی نخست نجست
شبی که زلزله در کاخ داد خانه گرفت
ز جام عدل چنان مست شد فرشته ی کور
که زخمی از سر شمشیر بر تر ازو زد
و کفه های هماهنگ ، زیر و بالا رفت
به سنگ پستی ، سنجیده شد بلندی طبع
که دست سنگ قوی بود و پای شاهین سست
شبی که زلزله در چهره ها شیار افکند
بر استقامت آیینه ها شکست آورد
و نقش هیچ تنابنده ای چنان نشکست
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
شبی که زلزله در پوستین خلق افتاد
گرسنه چشمی جان بیشتر شد از غم نان
و آبروی غنی را سرشک حاجت شست
شبی که زلزله آمد ، چه فتنه ها برخاست
نماز شام غریبان به گریه انجامید
و آنکه نامش بر خاتم نبوت بود
چو ماه کنعان در چاه نابکاران رفت
و ماه نخشب بر ماه راستین خندید
و دزد و چوپان ، در گرگ و میش صبحدمان
به حکم پیشه ی نو ، جامه ها بدل کردند
و از دروغ ، سیه رو نگشت صبح نخست