135
غزل ۳
مرا عشق تو در پیری جوان کرد
دلم را در غریبی شادمان کرد
به آفاق شبم رنگ سحر داد
مرا آیینه دار آسمان کرد
خوشا مهری که چون در من درخشید
جهان را با من از نو مهربان کرد
خوشا نوری که چون در اشک من تافت
نگاهم را پر از رنگین کمان کرد
هزاران یاد خودش را در هم آمیخت
مرا گنجینه ی یاد جهان کرد
غم تلخ مرا از دل به در برد
تب شوق تو را در من روان کرد
وزان تب ، آتشی پنهان برافروخت
که شادی را به جانم ارمغان کرد
مرا با چون تویی همآشیان ساخت
تو را با چون منی همداستان کرد
گواهی بهتر از حافظ ندارم
که قولش این غزل را جاودان کرد
« شب تنهایی ام در قصد جان بود
خیالت لطفهای بیکران کرد »