شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
دری بدان سو
نادر نادرپور
نادر نادرپور( گیاه و سنگ نه، آتش )
149

دری بدان سو

گنجه ی من ، بوی قرآن می دهد
بوی قرآن و گلاب و آسمان
بوی شهوت های تند و بوی اشک
بوی روزان و شبان بی نشان
بوی قرآنی که شب ها ، مادرم
زیر بالین سپیدش می نهاد
بوی یخدانی که خواهش های من
چشم بر جای کلیدش می نهاد
بوی آن یک شیشه ی سبز گلاب
که من او را زرد می پنداشتم
عطر او را در شب گرم بهار
مایه ی سردرد می پنداشتم
بوی برف بامداد کودکی
بوی بسترها و بوی لاجورد
بوی گیسوی سپید دایه ام
بوی مطبخ ، بوی کلفت ، بوی مرد
بوی صبح آسمان دهکده
با ملخ ها و کبوترهای او
بوی شیر تازه و بوی علف
بوی سنجدها و دخترهای او
بوی هرم آفتاب و بوی س نگ
بوی رگبار غروب و بوی گل
بوی چای عصر و بوی زعفران
بوی نان شیرمال و بوی هل
بوی گلپر در شب خاموش کوه
بوی باران در شب تاریک باغ
بوی گردوهای تر زیر درخت
بوی بال پشه ها گرد چراغ
بوی شبهایی که در پای تنور
نور قرمز ، سایه ها را می نهفت
سینه ی مریم تکان می خورد و ، ماه
چون گلی با عطر شهوت می شکفت
بوی آن پیراهن چیت بنفش
که شبی بر پیکر مریم درید
او ، برهنه ، در کنار من غنود
صبح ، یک پیراهن دیگر خرید
اشکم امشب سخت می خندد به من
چون ز بوی گنجخ جویم راز او
رهگذر از دور می خواند هنوز
در هوا پر می زند آواز او
آه ، این آواز با من آشناست
این صدای روزهای بی نشان
گنجه ی من بوی قرآن می دهد
بوی قرآن و گلاب و آسمان