182
از مرداب تا دریا
زیر خورشید سحرگاهان پاییزی
ای بهار رفته از خاطر ! من آن مرداب خاموشم
آب بی لبخند حزن آلوده ی افتاده از جوشم
در دل من ، برگ های مرده ی ایام می پوسند
هیچ کس در ماتم اینان نمی گرید
باد هم اینجا می نالد
عشق من این دختر کولی
در میان بیشه های ساحل مرداب خوابیده ست
در فضای سرد خوابش ، برگ های سبز
زرد می گردند و می افتند و می پوسند
هیچ کس اینجا نمی گرید
باد هم اینجا نمی نالد
زیر باران شبانگاهان پاییزی
در دل مرداب خاموش غریب من
آفتاب روزهای دور می میرد
آه ، ای چشم عزیز آشنای من
همچنان فانوس دریای خیالم باش