139
بخش ۱۰۸ - سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن
ماجرای شمع با پروانه تو
بشنو و معنی گزین ز افسانه تو
گر چه گفتی نیست سر گفت هست
هین به بالا پر مپر چون جغد پست
گفت در شطرنج کین خانهٔ رخست
گفت خانه از کجاش آمد بدست
خانه را بخرید یا میراث یافت
فرخ آنکس کو سوی معنی شتافت
گفت نحوی زید عمروا قد ضرب
گفت چونش کرد بی جرمی ادب
عمرو را جرمش چه بد کان زید خام
بی گنه او را بزد همچون غلام
گفت این پیمانهٔ معنی بود
گندمی بستان که پیمانه ست رد
زید و عمرو از بهر اعرابست و ساز
گر دروغست آن تو با اعراب ساز
گفت نی من آن ندانم عمرو را
زید چون زد بی گناه و بی خطا
گفت از ناچار و لاغی بر گشود
عمرو یک واو فزون دزدیده بود
زید واقف گشت دزدش را بزد
چونک از حد برد او را حد سزد