شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۱۰۱ - تصورات مرد حازم
مولوی
مولوی( دفتر سوم )
125

بخش ۱۰۱ - تصورات مرد حازم

آنچنانک ناگهان شیری رسید
مرد را بربود و در بیشه کشید
او چه اندیشد در آن بردن ببین
تو همان اندیش ای استاد دین
می کشد شیر قضا در بیشه ها
جان ما مشغول کار و پیشه ها
آنچنانک از فقر می ترسند خلق
زیر آب شور رفته تا به حلق
گر بترسندی از آن فقرآفرین
گنجهاشان کشف گشتی در زمین
جمله شان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم