230
بِسْمِ اللهِّ الَّرحْمنِ الرَّحِیمْ - رَبِّ تِّمِمْ بِالْخَیْرِ
قال النّبی علیه السلّام شَرُّ الْعُلَماءِ مَنْ زَارَ الْاُمَراءَ وَ خَیْرٌ الْاُمَراءِ مَنْ زَارَ اَلْعُلَمَاءَ نِعْمَ الْاَمِيرُ عَلی بَابِ الْفَقيرُ وَ بِٔسَ الْفَقِيرُ عَلَی بَابِ الْاَمیِرِ.
خلقان صورت این سخن را گرفته اند که نشاید که عالم بزیارت امير آید تا از شرور عالمان نباشد معنیش این نیست که پنداشته اند بلک معنیش اینست که شر عالمان آنکس باشد که او مدد از امرا گيرد و صلاح وسداد اوبواسطهٔ امرا باشد و از ترس ایشان اولّ خود تحصیل بنیتّ آن کرده باشد که مرا امرا صلت دهند و حرمت دارند ومنصب دهند پس از سبب امرا او اصلاح پذیرفت و از جهل بعلم مبدلّ گشت و چون عالم شد از ترس وسیاست ایشان مؤدب و بر وفق طریق میرود کام و ناکام بس او علی کل حال اگر امير بصورت بزیارت او آید واگر او بزیارت امير رود زایر باشد و امير مزور و چون عالم درصدد آن باشد که او بسبب امرا بعلم متّصف نشده باشد بل علم او اولا و آخراً برای خدا بوده باشد و طریق و ورزش او بر راه صواب طبع او آنست و جز آن نتواندکردن چنانک ماهی جز در آب زندگانی و باش نتواند کردن و آن آید این چنين عالم را عقل و زاجر باشد که ازهیبت او در زمان او همه عالم منزجر باشند و استمداد از پرتو و عکس او گيرند اگرچه آگاه باشند یا نباشنداین چنين عالم اگر بنزد امير رود بصورت مزور باشد و امير زایر زیرا در کل احوال امير ازو می ستاند و مددمی گيردو آن عالم ازو مستغنیست همچو آفتاب نوربخش است کار او عطا و بخشش است علی سبیل العموم سنگها را لعل و یاقوت کند و کوه های خاکی را کانهای مس و زر و نقره و آهن کند و خاکها را سبز و تازه و درختان رامیوه های گوناگون بخشد پیشهٔ او عطاست و بخشش بدهد و نپذیرد چنانک عرب مثل میگوید نَحْنُ تَعَلّمْنَا اَنُْعْطِیَ مَا تَعَلَّمْنَا اَنْ نَأخُذَ پس علی کل حال ایشان مزور باشند و امرا زایر.
در خاطرم میآید که این آیت را تفسير کنم اگر چه مناسب این مقال نیست گفتم امّا در خاطر چنين می آید پس بگوییم تا برود حق تعالی میفرماید یا ایُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ اَیْدِیْکُمْ مِنَ الْاسْری اِنْ یَعْلَمِ اللهُّ فِي قُلوُبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُم خَیْراً مِمَّا أخِذَمِنْکُمْ وَ یَغْفِرْلَکُمْ وَاللهُّ غَفُورٌ رَحِیمٌ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی صلیّ اللّه علیه و سلمّ کافران را شکسته بود و کُشش وغارت کرده اسيران بسیار گرفته بند در دست و پای کرده و در میان آن اسيران یکی عم او بود عباّس رضی اللهّ عنه ایشان همه شب دربند و عجز و مذلت میگریستند و میزاریدند و اومید از خود بریده بودند و منتظر تیغ و کشتن میبودند مصطفی علیه السّلام در ایشان نظر کرد و بخندید ایشان گفتند دیدی که درو بشریتّ هست وآنچه دعوی میکرد که در من بشریت نیست بخلاف راستی بود اینک در ما نظر میکند ما را درین بند و غلّ اسير خود میبیند شاد میشود همچنانک نفسانیان چون بر دشمن ظفر یابند و ایشان را مقهور خود بینند شادمان گردند و در طرب آیند مصطفی صلوات اللهّ علیه ضميرایشان را دریافت گفت نی حاشا که من ازین رو میخندم که دشمنان را مقهور خود میبینم یا شما را بر زیان میبینم من از آن شاد می شود بل خندهام از آن میگيرد که میبینم بچشم سِر که قومی را ازتون و دوزخ و دوددان سیاه بغل و زنجير کشکشان بزور سوی بهشت و رضوان و گلستان ابدی میبرم و ایشان در فغان و نفير که ما را ازین مهلکه در آن گلشن و مأمن چرا میبری خندهام میگيرد با این همه چون شما را آن نظر هنوز نشده است که این را که می گویم دریابید و عیان ببینید حق تعالی میفرماید که اسيران را بگو که شما اولّ لشکرها جمع کردید و شوکت بسیار وبرمردی و پهلوانی و شوکت خود اعتماد کلّی نمودید و با خود میگفتید که ما چنين کنیم مسلمانان را چنين بشکنیم و مقهور گردانیم و برخود قادری از شما قادرتر نمیدید و قاهری بالای قهر خود نمیدانستید
لاجرم هرچه تدبير کردید که چنين شود جمله بعکس آن شد بازاکنون که در خوف ماندهاید هم ازان علتّ توبه نکردهاید نومیدید و بالای خود قادری نمیبینید پس میباید که در حال شوکت وقدرت مرا بینید وخود را مقهور من دانید تا کارها میسر شود و در حال خوف از من اومید مبرّید که قادرم که شما را ازین خوف برهانم و ایمن کنم آنکس که از گاو سپید گاو سیاه بيرون آرد هم تواند که ازگاو سیاه سپید بيرون آورد که یُوْلِجُ اللَّیْلَ فِي النَّهَارِ وَ یُوْلِجُ النَّهَارَ فِي اللَّیْلِ وَ یُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیَّ اکنون در این حالت که اسيرید امید از حضرت من مبرّید تا شما را دست گيرم که اِنَّهُ لَایَبْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِّ اِلَّا الْقَوْمُ الْکافِروُنَ اکنون حق تعالی میفرماید که ای اسيران اگر از مذهب اول بازگردید و درخوف و رجا ما را بینید و در کل احوال خود را مقهور من بینید من شما را ازین خوف برهانم و هر مالی که از شما بتاراج رفته است و تلف گشته جمله را باز بشما دهم بلک اضعاف آن و به از آن و شما را آمرزیده گردانم و دولت آخرت نیز بدولت دنیا مقرون گردانم عباس گفت توبه کردم و از آنچ بودم بازآمدم مصطفی (صلوات اللهّ علیه)فرمود که این دعوی را که میکنی حق تعالی از تو نشان میطلبد: دعوی عشق کردن آسانست لیکن آن را دلیل و برهانست عباس گفت بسم اللهّ چه نشان میطلبی فرمود که ازان مالها که ترا مانده است ایثار لشکر اسلام کن تا لشکر اسلام قوتّ گيرد اگر مسلمان شدهٔ و نیکی اسلام و مسلمانی میخواهی گفت یا رسول اللّه مرا چه مانده است همه را بتاراج بردهاند حسيری کهنه رها نکردهاند فرمود صلوات اللهّ علیه که دیدی که راست نشدی و از آنچه بودی بازنگشتی بگویم که مال چه قدر داری و کجا پنهان کردهٔ و بکی سﭙﺮدهٔ و در چه موضع (پنهان و) دفن کردهٔ گفت حاشا فرمود که چندین مال معینّ بمادر نسﭙﺮدی و در فلان دیوار دفن نکردی و وی را وصیتّ نکردی بتفصیل که اگر بازآیم بمن بسپاری و اگر بسلامت بازنیایم چندینی در فلان مصلحت صرف کنی و چندینی بفلان دهی و چندینی ترا باشد چون عباس این را بشنید انگشت برآورد بصدق تمام ایمان آورد و گفت ای پیغامبر بحق من میپنداشتم که ترا اقبال هست از دور فلک چنانک متقدمّان را بوده است از ملوک مثل هامان و شداّد (و نمرود) و غير هم چون این را فرمودید معلومم شد و حقیقت گشت که این اقبال آن سریست و الهیست و رباّنیست مصطفی (صلوات اللهّ علیه) فرمود راست گفتی این بار شنیدم که آن زناّر شک که در باطن داشتی بگسست و آواز آن بگوش من رسید مرا گوشیست پنهان در عين جان که هر که زناّر شک و شرک و کفر را پاره کند من بگوش نهان بشنوم و آواز آن بریدن بگوش جان من برسد اکنون حقیقت است که راست شدی و ایمان آوردی.
خداوندگار فرمود در تفسير این که من این را بامير پروانه برای آن گفتم که تو اولّ سَرِ مسلمانی شدی که خود رافدی کنم و عقل و تدبير و رای خود را برای بقای اسلام و کثرت (اهل) اسلام فدا کنم تا اسلام بماند و چون اعتماد بر رای خود کردی و حق را ندیدی و همه را از حق ندانستی پس حق تعالی عين آن سبب را و سعی را سبب نقص اسلام کرد که تو با تاتار یکی شدهٔ و یاری میدهی تا شامیان و مصریان را فنا کنی و ولایت اسلام خراب کنی پس آن سبب را که بقای اسلام بود سبب نقص اسلام کرد پس درین حالت روی بخدای (عزوّجل) آور که محل خوفست و صدقها ده که تا ترا ازین حالت بد که خوفست برهاند و ازو اومید مبر اگرچه ترا از چنان طاعت در چنين معصیت انداخت آن طاعت را از خود دیدی برای آن درین معصیت افتادی اکنون درین معصیت نیز اومید مبر و تضرعّ کن که او قادر است که از آن طاعت معصیت پیدا کرد ازین معصیت طاعت پیدا کند و ترا ازین پشیمانی دهد و اسبابی پیش آرد که تو باز در کثرت مسلمانی کوشی و قوت مسلمانی باشی اومید مبر که اِنَّهُ لَایَبْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِّ اِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ غرضم این بود تا او این فهم کند ودرین حالت صدقها دهد و تضرع کند که از حالت عالی بغایت درحالت دون آمده است درین حالت اومیدوار باشد حق تعالی مکاّرست صورتهای خوب نماید در شکم آن صورتهای بد باشد تا آدمی مغرور نشود که مراخوب رای و خوب کاری مُصور شد و رو نمود.
اگرچه هرچ رو نمودی آنچنان بودی پیغامبر با آن چنان نظر نیز منورّ و منوِر فریاد نکردی که اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَاهِیَ خوب مینمایی و در حقیقت آن زشت است زشت مینمایی ودر حقیقت آن نغزست پس بما هر چیز را چنان نما که هست تا در دام نیفتیم و پیوسته گمراه نباشیم اکنون رای تو اگرچه خوبست و روشنست از رای اوبهتر نباشد او چنين میگفت اکنون تو نیز بهر تصوری و هر رایی اعتماد مکن تضرع میکن و ترسان میباش مرا غرض این بود و او این آیت را و این تفسير را بارادت و رای خود کرد که ما این ساعت که لشکرها میبریم نمیباید که بر آن اعتماد کنیم و اگر شکسته شویم در آن خوف و بیچارگی هم ازو امید نباید برید سخن را بوفق مراد خود برد و مرا غرض این بود که گفتیم.