85
غزل شمارهٔ ۹۴۸
کسی خراب خرابات و مست می باشد
از او عمارت ایمان و خیر کی باشد
یکی وجود چو آتش بود نباشد آب
محال باشد یک مه بهار و دی باشد
منم خراب خرابات و مست طاعت حق
درون شهر معظم ز نیک و بی باشد
عمارتیست خراباتیان شهر مرا
که خانه هاش نهان در زمین چو ری باشد
شکوفه هاست درختان زهد را ز شراب
نه آن شراب که اشکوفه هاش قی باشد
چو هست و نیست مرا دید چشم معتزلی
بگفت دیدم معدوم را که شیء باشد
به سایه ها و به خورشید شمس تبریزی
که بی مکان و زمان آفتاب و فی باشد