90
غزل شمارهٔ ۸۳۷
هر کجا بوی خدا می آید
خلق بین بی سر و پا می آید
زانک جان ها همه تشنه ست به وی
تشنه را بانگ سقا می آید
شیرخوار کرمند و نگران
تا که مادر ز کجا می آید
در فراقند و همه منتظرند
کز کجا وصل و لقا می آید
از مسلمان و جهود و ترسا
هر سحر بانگ دعا می آید
خنک آن هوش که در گوش دلش
ز آسمان بانگ صلا می آید
گوش خود را ز جفا پاک کنید
زانک بانگی ز سما می آید
گوش آلوده ننوشد آن بانگ
هر سزایی به سزا می آید
چشم آلوده مکن از خد و خال
کان شهنشاه بقا می آید
ور شد آلوده به اشکش می شوی
زانک از آن اشک دوا می آید
کاروان شکر از مصر رسید
شرفه گام و درا می آید
هین خمش کز پی باقی غزل
شاه گوینده ما می آید