77
غزل شمارهٔ ۸۳۰
صاف جان ها سوی گردون می رود
درد جان ها سوی هامون می رود
چشم دل بگشا و در جان ها نگر
چون بیامد چون شد و چون می رود
جامه برکش چونک در راهی روی
چون همه ره خاک با خون می رود
لاله خون آلود می روید ز خاک
گر چه با دامان گلگون می رود
جان چو شد در زیر خاکم جا کنید
خاک در خانه چو خاتون می رود
جان عرشی سوی عیسی می رود
جان فرعونی به قارون می رود
سوی آن دل جان من پر می زند
کو لطیف و شاد و موزون می رود
زانک آن جان دون حق چیزی نخواست
وین دگر جان سوی مادون می رود