95
غزل شمارهٔ ۸۰۶
یا رب این بوی خوش از روضه جان می آید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان می آید
یا رب این آب حیات از چه وطن می جوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان می آید
عجب این غلغله از جوق ملک می خیزد
عجب این قهقهه از حور جنان می آید
چه سماعست که جان رقص کنان می گردد
چه صفیرست که دل بال زنان می آید
چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست
ماه با این طبق زر به نشان می آید
چه شکارست که این تیر قضا پرانست
ور چنین نیست چرا بانگ کمان می آید
مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست
کانک از دست بشد دست زنان می آید
از حصار فلکی بانگ امان می خیزد
وز سوی بحر چنین موج گمان می آید
چشم اقبال به اقبال شما مخمورست
این دلیلست که از عین عیان می آید
برهیدیت از این عالم قحطی که در او
از برای دو سه نان زخم سنان می آید
خوشتر از جان چه بود جان برود باک مدار
غم رفتن چه خوری چون به از آن می آید
هر کسی در عجبی و عجب من اینست
کو نگنجد به میان چون به میان می آید
بس کنم گر چه که رمزست بیانش نکنم
خود بیان را چه کنیم جان بیان می آید