شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۷۳۱
مولوی
مولوی( غزلیات )
92

غزل شمارهٔ ۷۳۱

پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
ما به بغداد جهان جان اناالحق می زدیم
پیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود
پیش از آن کاین نفس کل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب
از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
ساقیا این معجبان آب و گل را مست کن
تا بداند هر یکی کو از چه دولت دور بود
جان فدای ساقیی کز راه جان در می رسد
تا براندازد نقاب از هر چه آن مستور بود
ما دهان ها باز مانده پیش آن ساقی کز او
خمرهای بی خمار و شهد بی زنبور بود
یا دهان ما بگیر ای ساقی ور نی فاش شد
آنچ در هفتم زمین چون گنج ها گنجور بود
شهر تبریز ار خبر داری بگو آن عهد را
آن زمان کی شمس دین بی شمس دین مشهور بود