شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۷۱۵
مولوی
مولوی( غزلیات )
115

غزل شمارهٔ ۷۱۵

اول نظر ار چه سرسری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
گر عشق وبال و کافری بود
آخر نه به روی آن پری بود
زان رنگ تو گشته ایم بی رنگ
زان سوی خرد هزار فرسنگ
گر روم گزید جان اگر زنگ
آخر نه به روی آن پری بود
رو کرده به چتر پادشاهی
وز نور مشارقش سپاهی
گر یاوه شد او ز شاهراهی
آخر نه به روی آن پری بود
همچون مه بی پری پریدن
چون سایه به رو و سر دویدن
چون سرو ز بادها خمیدن
آخر نه به روی آن پری بود
زان مه که نواخت مشتری را
جان داد بتان آزری را
گر سهو فتاد سامری را
آخر نه به روی آن پری بود
گر هجده هزار عالم ای جان
پر گشت ز قال و قالم ای جان
گر حالم وگر محالم ای جان
آخر نه به روی آن پری بود
چون ماه نزارگشته شادیم
کاندر پی آفتاب رادیم
ور هم به خسوف درفتادیم
آخر نه به روی آن پری بود
ناموس شکسته ایم و مستیم
صد توبه و عهد را شکستیم
ور دست و ترنج را بخستیم
آخر نه به روی آن پری بود
زان جام شراب ارغوانی
زان چشمه آب زندگانی
گر داد فضولیی نشانی
آخر نه به روی آن پری بود
فصلی به جز این چهار فصلش
نی فصل ربیع و اصل اصلش
گر لاف زدیم ما ز وصلش
آخر نه به روی آن پری بود
خاموش که گفتنی نتان گفت
رازش باید ز راه جان گفت
ور مست شد این دل و نشان گفت
آخر نه به روی آن پری بود