غزل شمارهٔ ۷۱۳
ساقی زان می که می چریدند
بفزای که یارکان رسیدند
مهمان بفزود می بیفزا
زان خنب که اولیا چشیدند
زان می که ز بوش جمله ابدال
در خلق پدید و ناپدیدند
ای ساقی خوب شکرلله
کان روی نکوت را بدیدند
ای آتش رخت سوز عشاق
در عشق تو رخت ها کشیدند
ای پرده فروکشیده بنگر
کز عشق چه پرده ها دریدند