شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۵۹۱
مولوی
مولوی( غزلیات )
116

غزل شمارهٔ ۵۹۱

چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می آید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار می آید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار می آید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
مگر آن یار خلوت جو ز کوه و غار می آید
سبوی می چه می جویی دهانش را چه می بویی
تو پنداری که او چون تو از این خمار می آید
چه نقصان آفتابی را اگر تنها رود در ره
چه نقصان حشمت مه را که بی دستار می آید
چه خورد این دل در آن محفل که همچون مست اندر گل
از آن میخانه چون مستان چه ناهموار می آید
مخسب امشب مخسب امشب قوامش گیر و دریابش
که او در حلقه مستان چنین بسیار می آید
گلستان می شود عالم چو سروش می کند سیران
قیامت می شود ظاهر چو در اظهار می آید
همه چون نقش دیواریم و جنبان می شویم آن دم
که نور نقش بند ما بر این دیوار می آید
گهی در کوی بیماران چو جالینوس می گردد
گهی بر شکل بیماران به حیلت زار می آید
خمش کردم خمش کردم که این دیوان شعر من
ز شرم آن پری چهره به استغفار می آید