95
غزل شمارهٔ ۵۵۰
پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات می رسد
آب سیاه درمرو کآب حیات می رسد
نوبت عشق مشتری بر سر چرخ می زند
بهر روان عاشقان صد صلوات می رسد
جمله چو شهد و شیر شو وز خود خود فقیر شو
زانک ز شه فقیر را عشر و زکات می رسد
رحمت اوست کآب و گل طالب دل همی شود
جذبه اوست کز بشر صوم و صلات می رسد
در ظلمات ابتلا صبر کن و مکن ابا
کآب حیات خضر را در ظلمات می رسد