99
غزل شمارهٔ ۵۴۶
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
هر که شدت حلقهٔ در زود برد حقه زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی مدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود