169
غزل شمارهٔ ۴۷۷
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
که ذره های تنم حلقه خراباتست
صلای چهره خورشید ما که فردوسست
صلای سایه زلفین او که جناتست
به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود
که آسمان و زمین مست آن مراعاتست
ز هست و نیست برون ست تختگاه ملک
هزار ساله از آن سوی نفی و اثباتست
هزار در ز صفا اندرون دل بازست
شتاب کن که ز تأخیرها بس آفاتست
حیات های حیات آفرین بود آن جا
از آنک شاه حقایق نه شاه شهماتست
ز نردبان درون هر نفس به معراجند
پیاله های پر از خون نگر که آیاتست
در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست
نه لاف چرخه چرخ ست و نی سماواتست