95
غزل شمارهٔ ۳۲۷
از دفتر عمر ما یکتا ورقی مانده ست
کز غیرت لطف آن جان در قلقی مانده ست
بنوشته بر آن دفتر حرفی ز شکر خوشتر
از خجلت آن حرفش مه در عرقی مانده ست
عمر ابدی تابان اندر ورق بستان
نی خوف ز تحویلی نی جای دقی مانده ست
نامش ورقی بوده ملک ابد اندر وی
اسرار همه پاکان آن جا شفقی مانده ست
پیچیده ورق بر وی نوری ز خداوندی
شمس الحق تبریزی روشن حدقی مانده ست