54
غزل شمارهٔ ۳۰۲۱
شیردلا صد هزار شیردلی کرده ای
در کرم از آفتاب نیز سبق برده ای
چشم ببند و بکن بار دگر رحمتی
بشکن سوگند را گر به خدا خورده ای
بنگر کاین دشمنان دست زنان گشته اند
چونک در این خشم و جنگ پای خود افشرده ای
میل تو با کیست جان تا بشوم خاک او
چاکر آن کس شوم کش به کس اشمرده ای
ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن
جهد مبارک بود از چه تو پژمرده ای
خیز برو پیش دوست روی بنه بر زمین
کای صنم چون شکر از چه بیازرده ای
خواجه جان شمس دین مفخر تبریزیان
این سرم از نخل تست زانک تو پرورده ای