55
غزل شمارهٔ ۲۹۳۷
از بهر مرغ خانه چون خانه ای بسازی
اشتر در او نگنجد با آن همه درازی
آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو
اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی
رطل گران شه را این مرغ برنتابد
بویی کز او بیابی صد مغز را ببازی
از ما مجوی جانا اسرار این حقیقت
زیرا که غرق غرقم از نکته مجازی
من هیکلی بدیدم اسرار عشق در وی
کردم حمایل آن را از روی لاغ و بازی
تا شد گرانترک شد آن هیکل خدایی
تا برنتابد آن را پشت هزار تازی
شد پرده ام دریده تا پرده ها بسوزم
از آتشی که خیزد در پرده حجازی
چون عشق او بغرد وین پرده ها بدرد
با شمس حق تبریز در وقت عشقبازی