غزل شمارهٔ ۲۸۷۵
نی تو شکلی دگری سنگ نباشی تو زری
سنگ هم بوی برد نیز که زیباگهری
دل نهادم که به همسایگیت خانه کنم
که بسی نادر و سبز و تر و عالی شجری
سبزه ها جمله در این سبزی تو محو شوند
من چه گویم که تری تو نماند به تری
گر چه چون شیر و شکر با همه آمیخته ای
هیچ عقلی نپذیرد ز تو که زین نفری