74
غزل شمارهٔ ۲۷۴۰
بازم صنما چه می فریبی
بازم به دغا چه می فریبی
هر لحظه بخوانیم که ای دوست
ای دوست مرا چه می فریبی
عمری تو و عمر را وفا نیست
بازم به وفا چه می فریبی
دل سیر نمی شود به جیحون
او را به سقا چه می فریبی
تاریک شده ست چشم بی تو
ما را به عصا چه می فریبی
ای دوست دعا وظیفه ماست
ما را به دعا چه می فریبی
آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه می فریبی
گفتی به قضای حق رضا ده
ما را به قضا چه می فریبی
چون نیست دواپذیر این درد
ما را به دوا چه می فریبی
تنها خوردن چو پیشه کردی
ما را به صلا چه می فریبی
چون چنگ نشاط ما شکستی
ما را به سه تا چه می فریبی
ما را بی ما چو می نوازی
ما را با ما چه می فریبی
ای بسته کمر به پیش تو جان
ما را به قبا چه می فریبی
خاموش که غیر تو نخواهیم
ما را به عطا چه می فریبی