شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۶۶۲
مولوی
مولوی( غزلیات )
73

غزل شمارهٔ ۲۶۶۲

دلا رو رو همان خون شو که بودی
بدان صحرا و هامون شو که بودی
در این خاکستر هستی چو غلطی
در آتشدان و کانون شو که بودی
در این چون شد چگونه چند مانی
بدان تصریف بی چون شو که بودی
نه گاوی که کشی بیگار گردون
بر آن بالای گردون شو که بودی
در این کاهش چو بیماران دقی
به عمر روزافزون شو که بودی
زبون طب افلاطون چه باشی
فلاطون فلاطون شو که بودی
ایم هو کی اسیرانه چه باشی
همان سلطان و بارون شو که بودی
اگر رویین تنی جسم آفت توست
همان جان فریدون شو که بودی
همان اقبال و دولت بین که دیدی
همان بخت همایون شو که بودی
رها کن نظم کردن درها را
به دریا در مکنون شو که بودی