شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۳۹
مولوی
مولوی( غزلیات )
133

غزل شمارهٔ ۲۳۹

کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما
جهان در جهان نقش و صورت گرفت
کدامست از این نقش ها آن ما
چو در ره ببینی بریده سری
که غلطان رود سوی میدان ما
از او پرس از او پرس اسرار ما
کز او بشنوی سر پنهان ما
چه بودی که یک گوش پیدا شدی
حریف زبان های مرغان ما
چه بودی که یک مرغ پران شدی
برو طوق سر سلیمان ما
چه گویم چه دانم که این داستان
فزونست از حد و امکان ما
چگونه زنم دم که هر دم به دم
پریشانترست این پریشان ما
چه کبکان و بازان ستان می پرند
میان هوای کهستان ما
میان هوایی که هفتم هواست
که بر اوج آنست ایوان ما
از این داستان بگذر از من مپرس
که درهم شکستست دستان ما
صلاح الحق و دین نماید تو را
جمال شهنشاه و سلطان ما