73
غزل شمارهٔ ۲۲۶۰
طیب الله عیشکم لا وحش الله منکم
حق آن خال شاهدت رو به ما آر ای عمو
دست جعفر که ماند از او بر سر کوه پرسمو
شبه مهجور عاشق من وصال مصرم
دست او را دهان بدی شرح دادی از آن غم او
می کند شرح بی زبان یا ظریفون فافهموا
ما همان دست جعفریم فی انقطاع الا ارحموا
جنبشی که همی کنیم جمله قسری است فاعلموا
جنبش آنگه کند صدف که بود جفت جوهر او
بس که گفتن دراز شد ذاحدیث منمنم