شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۷۰
مولوی
مولوی( غزلیات )
109

غزل شمارهٔ ۱۷۰

تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
عمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفا
بس غریبی بس غریبی بس غریب
از کجایی از کجایی از کجا
با که می باشی و همراز تو کیست
با خدایی با خدایی با خدا
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانه ای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
جزو جزو تو فکنده در فلک
ربنا و ربنا و ربنا
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلب ها و قلب ها و قلب ها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
یوسفا در چاه شاهی تو ولیک
بی لوایی بی لوایی بی لوا
چاه را چون قصر قیصر کرده ای
کیمیایی کیمیایی کیمیا
یک ولی کی خوانمت که صد هزار
اولیایی اولیایی اولیا
حشرگاه هر حسینی گر کنون
کربلایی کربلایی کربلا
مشک را بربند ای جان گر چه تو
خوش سقایی خوش سقایی خوش سقا