73
غزل شمارهٔ ۱۶۴۱
من چو در گور درون خفته همی فرسایم
چو بیایی به زیارت سره بیرون آیم
نفخ صور منی و محشر من پس چه کنم
مرده و زنده بدان جا که تویی آن جایم
مثل نای جمادیم و خمش بی لب تو
چه نواها زنم آن دم که دمی در نایم
نی مسکین تو با شکرلب خو کرده ست
یاد کن از من مسکین که تو را می پایم
چون نیابم مه رویت سر خود می بندم
چون نیابم لب نوشت کف خود می خایم