85
غزل شمارهٔ ۱۴۹۵
اگر تو نیستی در عاشقی خام
بیا مگریز از یاران بدنام
تو آن مرغی که میل دانه داری
نباشد در جهان یک دانه بی دام
مکن ناموس و با قلاش بنشین
که پیش عاشقان چه خاص و چه عام
اگر ناموس راه تو بگیرد
بکش او را و خونش را بیاشام
که این سودا هزاران ناز دارد
مکن ناز و بکش ناز و بیارام
حریفا اندر آتش صبر می کن
که آتش آب می گردد به ایام
نشان ده راه خمخانه که مستم
که دادم من جهانی را به یک جام
برادر کوی قلاشان کدام است
اگر در بسته باشد رفتم از بام
به پیش پیر میخانه بمیرم
زهی مرگ و زهی برگ و سرانجام