83
غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
شتران مست شدستند ببین رقص جمل
ز اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل
علم ما داده او و ره ما جاده او
گرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل
دم او جان دهدت روز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون ست نه موقوف علل
ما در این ره همه نسرین و قرنفل کوبیم
ما نه زان اشتر عامیم که کوبیم وحل
شتران وحلی بسته این آب و گلند
پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل
ناقه الله بزاده به دعای صالح
جهت معجزه دین ز کمرگاه جبل
هان و هان ناقه حقیم تعرض مکنید
تا نبرد سرتان را سر شمشیر اجل
سوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویم
تا ابد گام زنان جانب خورشید ازل
هله بنشین تو بجنبان سر و می گوی بلی
شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل